رنجنامه امام علی(علیه السلام)


 





 
عبدالرحمن‏بن جندب از پدرش نقل مى‏كند كه: عمروبن حَمِق، حجربن عَدى، حبَة عَرنى و حارث اَعور پس از اشغال مصر [به دست حاميان معاويه] خدمت امير مؤمنان رسيدند، در حالى كه آن حضرت گرفته و غمگين بود و گفتند: «به ما بگو كه نظرت درباره خلفاي اول و دوم چيست؟!» على(ع) به آنان گفت: «آيا ]مشكلاتتان حل شده و] براى اين مسئله فراغت يافته‏ايد؟ اين مصر است كه تصرف شده و پيروانم آنجا كشته شده‏اند. نامه‏اى بيرون مى‏دهم كه در آن جواب سؤالتان هست و از شما
مى خواهم حقى را كه از من تباه ساختيد، رعايت كنيد. نامه را بر پيروان من بخوانيد و ياوران حق باشيد.» و اين نسخه، گزيده آن نامه است:1
از بنده خدا، على امير مؤمنان به هر مؤمن و مسلمانى كه اين نامه‏ام را بخواند. سلام بر شما! من خدا را نزد شما مى‏ستايم؛ خدايى كه جز او معبودى نيست. اما بعد، همانا خداوند محمد(ص)را به‏عنوان بيم‏دهنده جهانيان، امين بر وحى خدا و گواه براين امت برانگيخت، در حالى كه شما قوم عرب، آن روز بدترين دين و بدترين خانمان را داشتيد، بر سنگهاى خاره و مارهاى زهرناك و خارهاى پراكنده در آباديها مى‏خفتيد، آبى آلوده مى‏نوشيديد و خوراكى سفت و ناگوار مى‏خورديد، خونتان را مى‏ريختيد، فرزندانتان را مى‏كشتيد، از خويشاوندانتان
مى بريديد، اموال يكديگر را به ناروا مى‏خورديد، راههايتان ناامن بود، بتها ميان شما برپا و گناهان به شما چسبيده بود. بيشترشان به خدا ايمان نياوردند، مگر آنكه شريكى براى او قائل بودند.2

آثار بعثت
 

خداى متعال بر شما منت نهاد و محمد(ص)را به عنوان فرستاده‏اى از خودتان به سوى شما برانگيخت و در كتاب خود فرمود: «هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفىضلال مبين: او كسى است كه در ميان درس ناخواندگان، پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را برايشان مى‏خواند، پاكشان مى‏كرد و به آنان كتاب و حكمت مى‏آموخت، و همانا پيشتر در گمراهى آشكارى بودند.» [ جمعه،2]
و فرمود: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم: پيامبرى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما براى او ناگوار است، برهدايت شما اصرار دارد و به مؤمنان رئوف و مهربان است.» [توبه، 128]
و فرمود: «لقد من الله على‏المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم: خداوند بر مؤمنان منت نهاد، آنگاه كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت» [ آل عمران، 164]
و فرمود: «ذلك فضل‏الله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضل‏العظيم: اين فضل و احسان خداست كه به هركه خواهد، مى‏بخشد و خداوند، صاحب فضل بزرگ است.» [جمعه، 4]
آن كه فرستاده به سوى شما بود، از خودتان و همزبان خودتان بود و شما نخستين گروندگان بوديد كه چهره و ياران و خاندانش براى شما آشنا بود. او به شما كتاب و حكمت و واجبات و مستحبات را آموخت و شما را به صله رحم، حفظ خونها و آشتى ميان افراد و امانت‏دارى و پايبندى به سوگندها پس از استوارسازى آنها فرمان داد و به شما دستور داد كه نسبت به هم با عاطفه، نيكوكار، بخشنده و مهربان باشيد و شما را از غارتگرى، ستم بر يكديگر، حسدورزى، دشنام و تجاوز به يكديگر، شرابخوارى، كم‏فروشى و كاستى در سنجش‏ها نهى كرد و در آنچه بر شما نازل شد، به شما پيشنهاد كرد كه زنا مكنيد، ربا مخوريد، مال يتيمان را به ستم مخوريد، امانت‏ها را به صاحبانش برگردانيد، در زمين در پى فساد مباشيد و تجاوز مكنيد، كه خداوند تجاوزگران را دوست نمى‏دارد. شما را به هر خيرى كه به بهشت نزديكتان مى‏سازد و از آتش دورتان مى‏كند، فرمان داد و از هر بدى كه از بهشت دور و به دوزخ نزديك مى‏سازد، برحذر داشت.
چون زمان آن حضرت از دنيا تمام شد، خداوند، او را سعادتمند و ستوده نزد خويش برد. و چه مصيبتى بود كه بر نزديكان فرود آمد و عموم مسلمانان را فرا گرفت؛ مصيبتى كه پيشتر مانند آن به ايشان نرسيده بود و پس از آن هم مانندش را نخواهند ديد.

پس از پيامبر(ص)
 

چون پيامبر خدا درگذشت، مسلمانان پس از او درباره حكومت به كشمكش پرداختند. به خدا سوگند، هرگز به ذهنم نمى‏آمد و برخاطرم نمى‏گذشت كه عرب، پس از پيامبر(ص)اين امر را از خاندانش دور كنند و پس از وى، از من دورش سازند... من دست نگه داشتم و ديدم كه من براى جانشينى پس از او، شايسته‏تر از ديگرانم كه برسركار آمدند و مدتى كه خدا خواست، بر اين وضع صبر كردم تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشته‏اند و به نابود ساختن دين خدا و آيين محمد(ص)و ابراهيم(ع) فرا مى‏خوانند. ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان برنخيزم، در دين رخنه و خرابى بزرگى پيش‌ آيد كه مصيبت آن بسى بزرگتر است از آنكه حكومت بر شما را از دست بدهم؛ حكومتى كه كالايى چند روزه و زوال‏پذير همچون سراب و گذرا همچون ابر است. اين بود كه... بيعت كردم و براى دفع آن حوادث به پا خاستم تا آنكه باطل از ميان رفت و كلمه الله برترى يافت، هرچند كافران خوش نداشتند.
پس ابوبكر كارها را عهده‏دار شد، نرمش كرد و سخت گرفت، نزديك ساخت و ميانه‏روى كرد. دلسوزانه همراهى‏اش كردم و تلاشگرانه در آنجا كه خدا را اطاعت كرد، پيروى‏اش نمودم و اميد قطعى نداشتم كه اگر براى او حادثه‏اى پيش‌ آيد و پس از او من زنده باشم، حكومتى كه با او درباره آن كشمكش داشتم، به من بازگردد...چون به بستر مرگ افتاد، عمر را خواست و خلافت را به او واگذار كرد. ما هم گوش كرديم و اطاعت و دلسوزى داشتيم. عمر عهده‏دار خلافت شد... چون به بستر احتضار افتاد، پيش خود گفتم كه خلافت را از من برنمى‏گرداند؛ ولى مرا ششمين نفر [در شورا] قرار داد و از ولايت (و پيشوايى) من بيش از ديگران ناخرسند بودند.
پيشتر شنيده بودند كه پس از وفات پيامبر(ص) احتجاج مى‏كردم و مى‏گفتم: «اى گروه قريش! ما اهل بيت به خلافت شايسته‏تر از شماييم، تا زمانى كه در ميان ما كسى هست كه قرآن مى‏خواند و سنت پيامبر(ص)را مى‏شناسد و به دين حق معتقد است.» آنان ترسيدند كه اگر من به خلافت رسم، آنان تا زنده‏اند، سهمى از حكومت نداشته باشند. يكپارچه و همدست شدند و خلافت را به ديگري دادند و چون از اينكه از سوى من سهمى به آنان داده شود، نااميد بودند، مرا از دايره خلافت بيرون كردند، تا آن را به دست گرفته، در ميان خود بچرخانند...
خداوندا! من از قريش به پيشگاه تو شكايت مى‏كنم. آنان با من قطع رحم كردند و از بهره من كاستند و جايگاه والاى مرا تحقير كردند و درباره حقى كه من به آن شايسته‏تر بودم، با من به كشمكش پرداختند... سپس گفتند: «حق همان است كه بتوانى آن را بگيرى و آن را نگه‏دارى. يا با دلى پر و غصه‏دار صبر كن، يا از غم و افسوس بمير!» پس چون نگريستم، ديدم جز خاندانم كسى همراه و مدافع و ياور من نيست. نخواستم آنان از بين بروند. چشم بر خاشاك فرو بستم و آب دهان بر استخوانِ در گلو مانده، فرو بردم و با فرو بردن خشم...، صبر كردم.

بيعت مردم
 

تا آنكه بر عثمان انتقاد كرديد، آمديد و او را كشتيد و سپس براى بيعت به نزد من آمديد. من نپذيرفتم و دست از آن باز كشيدم. با من كشمكش كرديد و دستم را كشيديد و من بازپس‏كشيدم. دستم را كشيديد و باز كرديد و من جمع كردم. بر سر من ازدحام كرديد، تا حدى كه بيمناك شدم كه يكديگر را يا مرا بكشيد. گفتيد: «با ما بيعت كن. ما جز تو را نداريم و جز به تو راضى نيستيم. با ما بيعت كن تا دچار تفرقه و اختلاف كلمه نشويم.»
با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خويش فرا خواندم. هر كس به دلخواه و از روى رغبت بيعت كرد، بيعتش را پذيرفتم و هر كس نخواست، او را مجبور به بيعت نكردم و به حال خود واگذاشتم. از جمله كسانى كه با من بيعت كردند، طلحه و زبير بودند. اگر بيعت هم نمى‏كردند، به بيعت وادارشان نمى‏كردم، همچنان كه ديگران را وادار نساختم. چيزى نگذشت كه خبر يافتم آن دو همراه سپاهى كه همه از بيعت‏كنندگان با من بودند كه قول اطاعت داده بودند، از مكه به سوى بصره بيرون شده‏اند!
آن دو نزد كارگزار من [در بصره] و خزانه‏دار بيت‏المال و اهالى شهرى رفتند كه همه آنان با من بيعت كرده و در اطاعت من بودند. به تفرقه‏افكنى پرداختند و جمعشان را پراكندند، آنگاه به گروهى از پيروان من تاخته، برخى را با نيرنگ كشتند و برخى را اعدام كردند، گروهى هم دست به شمشير برده با آنان جنگيدند، تا صادقانه به ديدار خدا شتافتند. به خدا سوگند اگر آن گروه تنها يكى از ياران مرا بى‏گناه و به عمد كشته بودند، براى من كشتن همه آنان حلال و روا بود، تا چه رسد به اينكه گروهى از مسلمانان را كشتند كه بيش از شمار آنانى بود كه برايشان وارد شدند. البته خدا هجوم آنان را برگرداند و نابود شدند...

قا سطين
 

سپس به شاميان نگريستم كه باديه‏نشينانى پراكنده و طمع‏ورزانى جفاكار و اوباش بودند كه از هر سو گرد آمده بودند؛ كسانى كه مى‏بايست تأديب و تربيت شوند يا سرپرستى براى آنان گماشته شود و دست آنان گرفته شود. نه مهاجر بودند، نه انصار و نه تابعان به نيكى. به سوى آنان شتافتم و به اطاعت و همبستگى فراخواندمشان؛ اما آنان جز تفرقه و دورويى و رو در روى مسلمانان ايستادن و تير و نيزه بر مسلمانان افكندن را نخواستند.
اينجا بود كه مسلمانان را به نبرد با آنان برانگيختم و با ايشان جنگيدم. چون با گزش سلاح و سوزش زخم روبرو شدند، قرآن را برافراشتند و شما را به آنچه در آن است، فرا خواندند. به شما گفتم كه اينان اهل دين و قرآن نيستند. از روى مكر و نيرنگ و سست كردن عزم شما و ايجاد ضعف، قرآن بر نيزه كرده‏اند. پس در راه حق خويش جنگتان را با آنان ادامه دهيد؛ اما از من نپذيرفتيد و گفتيد: «قبول كن. اگر به آنچه در قرآن است، گردن نهادند، پس با ما در حق همراه مى‏شوند و اگر گردن ننهادند، حجت ما برضد آنان بزرگتر خواهد بود.» من هم پذيرفتم؛ چون ديدم شما دست كشيديد و سست شديد، من نيز از آنان دست كشيدم.ميان شما و آنان مصالحه بر دو نفر شد كه آنچه را قرآن زنده مى‏دارد، زنده بدارند و آنچه را قرآن مى‏ميراند، بميرانند. رأى آن دو مختلف و داوريشان ناهماهنگ شد و حكم قرآن را واگذاشتند و به مخالفت با كتاب خدا پرداختند. خداوند هم از راه درست، دورشان ساخت و آنان را به وادى گمراهى افكند و داورى آنان را دور افكند، و شايسته همين نيز بودند.

مارقين
 

پس گروهى از ما كناره گرفتند. ما نيز تا با ما كارى نداشتند، كارشان نداشتيم. تا آنكه به فساد در زمين روى آوردند، كشتند و تباه كردند. نزد آنان رفتيم و گفتيم: «قاتلان برادرانمان را به ما تحويل دهيد، آنگاه قرآن داور بين ما و شما باشد.» گفتند: «ما همگى آنان را كشتيم و همه ما خون آنان و شما را هدر مى‏دانيم.» سواره‏ها و پياده‏هاى آنان بر ما تاختند و خداوند هم آنان را به خاك هلاكت ستمگران افكند.

تزلزل ياران
 

پس چون كار آنان چنين شد، فرمانتان دادم كه فورى در پى دشمنانتان بشتابيد. گفتيد: «شمشيرهايمان كند شده، تيرهايمان تمام گشته و پيكانِ نيزه‏هايمان كند شده و بيشتر آنها خم شده است. ما را به شهرمان برگردان تا با بهترين ساز و برگ آماده شويم و اگر برگردى، به تعداد كسانى كه از ما كشته يا جدا شدند، نيروهاى ما را مى‏افزايى كه اين كار، ما را در برخورد با دشمن نيرومندتر مى‏سازد.» من شما را آوردم، چون نزديك كوفه رسيديد، دستور دادم در نخيله3 فرود آييد و در لشكرگاهتان بمانيد و دست به شمشير باشيد و خود را مهياى جنگ نگه داريد و زياد به ديدار فرزندان و همسرانتان نپردازيد، كه رزمندگان آنان‏اند كه براى جنگ پايدارند، آستين بهر نبرد بالا زده‏اند، از بيدار ماندن در شبها و تشنگى در روزها و از گرسنگى و خستگى نمى‏نالند.
برخى از شما عذرخواهانه با من فرود آمدند و برخى هم از روى نافرمانى به شهر وارد شدند. نه آنان كه ماندند، ثبات و صبر ورزيدند و نه آنان كه به شهر رفتند، دوباره نزد من بازگشتند. به لشكرگاهم نگاه كردم، جز پنجاه تن در آن نبود. چون چنين ديدم، نزد شما به كوفه وارد شدم و تا امروز نتوانسته‏ام شما را با خودم از آن بيرون ببرم!
پس منتظر چيستيد؟ آيا نمى‏بينيد كه از اطراف شما كاسته و شهرهايتان گشوده شده است و پيروان من در شهرها كشته شده‏اند و لشكرگاههاى شما خالى مى‏شود و شهرهايتان مورد هجوم قرار مى‏گيرد، با آنكه شمار شما بسيار و نيرو و دلاورى‏تان فراوان است؟ پس در چه فكرى هستيد؟ خدا خيرتان دهد! از كجا بر شما مى‏تازند؟ شما را چه مى‏شود؟ چگونه از حق منحرف مى‏شويد؟ و چگونه افسونتان مى‏كنند؟! اگر مصمم و هماهنگ بوديد، به فكر حمله به شما نمى‏افتادند. هلا كه دشمنان هماهنگ و همدست و دلسوز يكديگر شدند و شما سست و نيرنگباز و پراكنده گشتيد! اگر چنين ادامه دهيد، در نظر من كامياب به شمار نمى‏آييد. خفتگانتان را بيدار كنيد، در راه حقتان همدست شويد و دل به جنگ با دشمنتان بدهيد. خالص از ناخالص روشن شده است و بر هر كه بينا باشد، صبح آشكار است.

چهره شاميان
 

ما با كسانى مى‏جنگيم كه آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان
(در فتح مكه)اند، جفاكارند و از روى بى‏رغبتى اظهار مسلمانى كرده‏اند. در آغاز اسلام نيز اينان همه در حال جنگ با پيامبر(ص)بودند؛ دشمنان خدا و سنت و قرآن و بدعت‏گذاران و نوآوران و كسانى كه از شر و فتنه آنان بايست پرهيز مى‏شد؛ آنان كه بر اسلام و مسلمانان خطرآفرين بودند؛ رشوه‏خواران و دنياپرستان! به من چنين رسيده كه عمرو عاص بيعت نكرد، مگر آنكه [ معاويه] بهايى براى آن بخشيد و شرط كرد كه عطايى به او داده شود، بزرگتر از آنچه از حكومت در دست اوست. الا تهى باد دست او كه دين به دنيا فروخت...
در ميان آنان كسانى‏اند كه در ميان شما شراب خوردند و حد بر آنان جارى شد؛ آنان كه به فساد در دين و كار زشت، معروف‏اند. برخى‏شان كسانى‏اند كه تا هديه‏اى نگرفتند، مسلمان نشدند! اينان سران اين گروه هستند، و برخى كسانى از سرانشان كه زشتكارى‏هايشان را بازگو نكردم، مثل آنان كه ياد شد و بلكه بدتر از آنان‏اند.
آنان كه گفتم، اگر بر شما سلطه يابند، در ميانتان فساد، تكبر، گناه، حكومت استبدادى و تباهى در زمين را رواج مى‏دهند، از هوسها پيروى مى‏كنند و به ناحق حكم مى‏رانند. شما با همه سستى و ترك يارى از آنان بهتر و رهيافته‏تريد. ميان شما عالمان، فقيهان، پاك‏سيرتان، فرزانگان، حاملان كتاب خدا، شب‏زنده‏داران و آبادكنندگان مساجد با تلاوت قرآن وجود دارند. آيا شما خشم نمى‏گيريد و همت نمى‏كنيد، تا آنكه نابخردان و فرومايگان و اوباش، با شما بر سر مسئله حكومت به كشمكش مى‏پردازند؟
پس هرگاه مى‏گويم، سخنم را بشنويد ـ خدا هدايتتان كند ـ و چون فرمانتان مى‏دهم، فرمانبردارى كنيد. به خدا سوگند اگر از من پيروى كنيد،گمراه نمى‏شويد و اگر نافرمانى كنيد، هدايت نمى‏شويد. آماده نبرد شويد و ساز و برگ آن را مهيا سازيد و به سوى جنگ، هماهنگ بشتابيد. به يقين آتش نبرد برافروخته و رسوايى آن بالا گرفته است و فاسقان در نبرد با شما از جان و دل به ميدان آمده‏اند، تا بندگان خدا را شكنجه كنند و نور خدا را فرونشانند. آگاه باشيد كه پيروان شيطان و طمعكاران و جفاپيشگان و متكبران، شايسته‏تر به تلاش در گمراهى و تباهى و باطلشان نيستند، از بندگان خدا و نيكان و پارسايان و حقگرايان در راه حق خود و اطاعت از پروردگارشان و دلسوزى براى پيشوايشان.

ترغيب به جهاد
 

به خدا سوگند اگر من يك تنه با آنان رويارو شوم و آنان زمين را پر كرده باشند، از آنان باك و وحشتى ندارم. من به گمراهى آنان و برحق بودن خودمان، اطمينان و دليل و يقين و صبر دارم. من شيفته ديدار خداى خويشم و چشم به راه پاداش شايسته اويم؛ ولى افسوس و اندوهى كه بر من رخ مى‏دهد و غصه‏اى كه بر جانم مى‏خَلَد، از اين است كه سفيهان و تبهكاران اين امت بر سر كار آيند و بيت‏المال را ميان خود دست گردان كنند، بندگان خدا را به بردگى بگيرند و با صالحان بجنگند و با نابكاران همدست و متحد شوند.
به خدا سوگند اگر بيم آن نبود، اين همه شما را سرزنش و تشويق و ترغيب به جهاد نمى‏كردم؛ بلكه وقتى شما سستى نشان مى‏داديد و از نبرد سر باز مى‏زديد، شما را رها مى‏كردم تا هرگاه كه مقدر باشد، خودم با آنان روياروى شوم. به خدا سوگند من بر حقم. من دوستدار شهادتم. پس «انفروا خفافاً و ثقالاً و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى ‏سبيل‏الله ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون: سبكبار و سنگين‏بار، بكوچيد و با اموال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد، اين برايتان بهتر است.» [ توبه، 41]
اينقدر به زمين نچسبيد كه در خوارى بمانيد و دچار ذلت شويد و بهره شما زيانبارتر گردد. مرد جنگى بيدار و ديده باز است. هركس [غافلانه] بخوابد، [دشمنان] از او غافل نمى‏مانند و هركه سست شود، نابود گردد و هركس جهاد در راه خدا را واگذارَد، زيانزده و خوار خواهد بود. خدايا! ما و آنان را بر محور هدايت متحد گردان، ما و آنان را به دنيا بى‏رغبت ساز، و براى ما و آنان، آخرت را بهتر از دنيا قرار بده. والسلام!

پي‌نوشت‌ها:
 

1. اين متن در الغارات ج1، ص 302؛ المسترشد، ص 408 ـ 427/141 و بحارالانوار، ج 33، ص 567 و ص 722 آمده است.
2. اشاره است به آيه 106 سوره يوسف: «و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون».
3. محلى نزديك كوفه به سمت شام، جايى كه امام (ع) به سوى آن بيرون رفت. (معجم‏البلدان، ج5، ص 278)
 

منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb